به روی تخت دراز می کشم و کمی می میرم

به روی تخت دراز می کشم و کمی می میرم

خشنود از آنکه تنها نصیب موشهای خستگی، تن مرده ام است

در انتهای عمیق این رودخانه دیگر  نه سرمایی است و نه خواهشی برای گرما

ارواح صمیمی به جای کابوسهای هراس آلود نشسته اند

به روی تخت دراز می کشم و کمی می میرم

بیان دیدگاه